پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

2 سال و پنج ماهگی (29 ماهگی)

سلام به اتل و متل خوشگلم عشقای مامان 29 ماهگیتون مباررررررررررررررک بیشتر از دیروز عاشقتونم .   خانم دکتر آریسا و آقای دکتر پارسا این هم نسخه مامان بیمار که خانم دکتر یعنی قرص نوشتن ولی عکسشو کشیده قربونش برم این هم پارک کنار خونه خاله نوشین که همراه مامان نازی  تمام تاسوعا و عاشورای امسال را  از دست شماها دراینجا گذراندیم   ...
29 آبان 1392

اندر احوالات روزهای پاییزی آبان ماه 92

سلام نفس طلاهای من هرروز بیشتر و بیشتر اذیتم میکنید و من بیشتر و بیشتر عاشقتون میشم . شیطونی هاتون طاقت فرسا شده ، فقط یک لحظه غفلت برابر میشه با یک فاجعه . روزی نیست که اشکمو درنیارین  ، همه میگن ناشکری نکن اما بخدا ناشکری نیست فقط دارم شرح حال این روزهام را براتون میگم . به چیزی نیست که کار نداشته باشید . به همه جا سرک میکشین . دیگه حتی اختیار تلویزیون و لپ تاپ و گوشی موبایلم هم ندارم .یکی میخواد با تلویزیون" کدو قل قل زن " ببینه ، اون یکی میخواد کارتن" من انق" را با لپ تاپ ببینه . تا دستم میره سمت گوشیم میخواین" انگری بردز" بازی کنید و با پیشی و هاپو حرف بزنید و ...... حتی موقع آشپزی هم میاین رو صندلی کنار من و زحمت میکشین...
19 آبان 1392

اولین عکس های پرسنلی جوجه هام

سلام بهانه های زندگی من   دیگه ماشاالله خانم و آقایی شدین برای خودتون ، دفترچه های بیمه تون را بدون عکس تمدید نکردن . ما هم رفتیم دوتا عکس پرسنلی و دوتا عکس برای لاتاری از شما گرفتیم . امیدوارم شانس شما خوب باشه و در لاتاری برنده بشیم . دلم میخواست اولین عکسای پرسنلی تون را تو وبلاگتون داشته باشید .   یک عدد پارسا     یک عدد آریسا ...
14 آبان 1392

عروسی خاله نوشین- سوم آبان 1392

عشقای من سلام خداراشکر عروسی خاله نوشین هم به خوبی و خوشی برگزار شد . اما شما دوتا خیییییییییییلی منو اذیت کردین . همه باهام همکاری کردن اما هر پانزده دقیقه یکیتون میخواستین برین دستشویی . من هم با اون لباس اصلا نمیتونستم شماها را جمع و جور کنم . مامان نازی یک بار که آریسا را بردن دستشویی خوردن زمین و انگشترشون افتاد توی توالت و خلاصه داستانی بود . آریسا خانم هم آب جوش ریختن رو پای پدرجون ، پای پدرجون تاول تاول شد . پارسا هم همش مثل سنجاق سینه به من چسبیده بود ، آخر شب هم که حسابی بداخلاقی کرد و من مجبور شدم مجلس را ترک کنم و بیام توی ماشین ،  آقا را بخوابونم  که نه میخوابید نه میومد تو سالن .  موقع رقص چاقو هم فیلمب...
7 آبان 1392
1